کد مطلب:77696 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:107

خطبه 212-تلاوت الهیکم التکاثر











و من كلام له علیه السلام

قاله بعد تلاوته «الهیكم التكاثر، حتی زرتم المقابر.»

یعنی و از كلام امیرالمومنین علیه السلام است كه گفت آن كلام را بعد از خواندن او سوره ی «الهیكم التكاثر حتی زرتم المقابر» را یعنی به لهو انداخت و روگردان ساخت شما را از اطاعت خدا بسیار شدن اموال و اولاد و احفاد و تفاخر به آنها، تا اینكه زیارت كردید قبرها را، یعنی تا اینكه دریافت شما را مرگ بر آن حالت.

«یا له مراما ما ابعده و زورا ما اغفله و خطرا ما افظعه، لقد استخلوا منهم ای مدكر و تناوشوهم من مكان بعید! افبمصارع آبائهم یفخرون؟ ام بعدید الهلكی یتكاثرون؟ یرتجعون منهم اجسادا خوت و حركات سكنت.»

یعنی ندا می كنم تعجب را از برای فخركننده به بسیاری عشیره كه مر او را مطلبی است چه بسیار دور از عقل و زیارت كردن قبوری است چه بسیار غافل از مرگ و كار بزرگی است چه بسیار فظیع و شنیع! به تحقیق كه ایشان خالی دانستند از خود چه بسیار یادآورنده ی مرگ را و حال آنكه رسیده اند به ایشان از مكان دوری! آیا به مكانهای كشته شدن پدران خود فخر می كنند؟ آیا به شماره كردن هلاك شدگان و مردگان اظهار بسیاری می كنند؟ طلب برگشتن می كنند از ایشان جسدهایی را كه اوفتاده اند به زمین و حركاتی را كه آسوده شده اند از آن.

[صفحه 887]

«و لان یكونوا عبرا احق من ان یكونوا مفتخرا و لان یهبطوا بهم جناب ذله احجی من ان یقوموا بهم مقام عزه. لقد نظروا الیهم بابصار العشوه و ضربوا منهم فی غمره جهاله و لو استنطقوا عنهم عرصات تلك الدیار الخاویه و الربوع الخالیه، لقالت ذهبوا فی الارض ضلالا و ذهبتم فی اعقابهم جهالا.»

یعنی و هر آینه اینكه باشند از پدران كشته شده محل عبرت آنها، سزاوارتر است از اینكه باشند محل افتخار ایشان و هر آینه اینكه باشند فرونشینند به سبب ایشان در ناحیه ی حقارت و خواری، خردمندانه تر است از اینكه برخیزند به سبب ایشان در مقام عزت و اعتبار. هر آینه به تحقیق كه نگاه كردند به سوی ایشان به دیده های معیوب كم روشنائی و سفر كردند از ایشان در شدت و سختی نادانی و اگر طلب كنند بیان حال ایشان را از فضاهای سراهای سقف اوفتاده و منزلهای خالی از سكان ایشان، هر آینه به زبان حال گویند كه رفتند ایشان در زیر زمین گمراهان بوده و می روید شما در عقب آنها نادان بوده.

تطوون فی هامهم و تستثبتون فی اجسادهم و ترتعون فیما لفظوا و تسكنون فیما خربوا و انما الایام بینهم و بینكم بواك و نوائح علیكم. اولئكم سلف غایتكم و فراط مناهلكم، الذین كانت لهم مقاوم العز و حلبات الفخر، ملوكا و سوقا، سلكوا فی بطون البرزخ سبیلا، سلطت الارض علیهم فیه، فاكلت من لحومهم و شربت من دمائهم، فاصبحوا فی فجوات قبورهم، جمادا لاینمون و ضمارا لایوجدون. لایفزعهم ورود الاهوال و لایحزنهم تنكر الاحوال و لا یحفلون بالرواجف و لایاذنون للقواصف. غیبا لاینتظرون و شهودا لایحضرون.»

یعنی گام می گذارید در كاسه های سر ایشان و راست می ایستید در جسدهای خاك شده ی ایشان و چرا می كنید در جائی كه آنها انداختند و واگذاشتند آن را و جا می گیرید در مكانی كه آنها خراب كردند و نیست روزهای میانه ی ایشان و میانه ی شما مگر گریه كنندگان و نوحه كنندگان بر مرگ شما. آن جماعت مردگان پیش رفتگان پایان كار شمااند و پیش روندگان منزلگاه شمایند، آن كسانی كه بود از برای ایشان قائمه ها و پایه های عزت

[صفحه 888]

و اعتبار و دستهای فخر و افتخار، در حالتی كه پادشاهان و رعایا بودند و راه رفتند در شكمهای قبور عالم برزخ و مسلط گردانیده شد زمین را برایشان در آن برزخ قبر، پس خورد زمین از گوشتهای ایشان و آشامید از خونهای ایشان، پس صبح كردند در شكافهای قبرهای خود، در حالتی كه جمادی بودند كه نمو نمی كردند و غایبی بودند كه یافته نمی شدند، نمی ترساند ایشان را وارد شدن خوفهای دنیا و غمگین نمی سازد ایشان را ناخوشی و بدی حالهای دنیا و باك ندارند به زمین لرزشهای دنیا و گوش نمی گیرند آوازهای شدیده ی دنیا را، غایبانی باشند كه انتظار كشیده نمی شوند و حاضرانی باشند كه حاضر نمی شوند در دنیا.

«و انما كانوا جمیعا فتشتتوا و آلافا فافترقوا و ما عن طول عهدهم و لابعد محلهم، عمیت اخبارهم و صمت دیارهم و لكنهم سقوا كاسا بدلتهم بالنطق خرسا و بالسمع صمما و بالحركات سكونا، فكانهم فی ارتجال الصفه صرعی سبات.

جیران لایتانسون و احباء لایتزاورون، بلیت بینهم عری التعارف و انقطعت منهم اسباب الاخاء و التعاطف، فكلهم وحید و هم جمیع و بجانب الهجر و هم اخلاء، لا یتعارفون للیل صباحا و لنهار مساء، ای الجدیدین ظعنوا فیه كان علیهم سرمدا.»

یعنی نبودند ایشان مگر مجتمع با یكدیگر پس پراكنده شدند و با الفت هم بودند پس جدا گردیدند، نیست از درازی روزگار ایشان و نه از دوری منزل ایشان اینكه كور و مجهول است خبرهای ایشان و گنگ است و شنیده نمی شود آوازه ی دیار ایشان، ولیكن آشاماندند به ایشان جام مرگی را كه تبدیل كرد گویایی را به گنگی و شنوایی را به كری و حركت را به سكون، پس گویا كه ایشان در ابتدای حال بدون استعداد و تهیو بودند، اوفتادگان در بیهوشی خواب، همسایگانی باشند كه انس با هم ندارند و دوستانی باشند كه زیارت یكدیگر نمی كنند، مندرس باشد در میان حلقه های تعارف و شناسائی و بریده شد از ایشان اسباب برادری و مهربانی، پس همه ی ایشان تنهایند و حال آنكه در یك جااند و مایل به هجران و دوریند و حال آنكه دوستانند، نمی شناسند از برای شب

[صفحه 889]

روزی را و از برای روز شبی را. هر یك از شب و روز را كه در آن رحلت كنند باشد برایشان همیشه.

«شاهدوا من اخطار دارهم افظع مما خافوا و راوا من آیاتها اعظم مما قدروا، فكلتا الغایتین مدت لهم الی مباءه، فاتت مبالغ الخوف و الرجاء، فلو كانوا ینطقون بها لعیوا بصفه ما شاهدوا و ما عاینوا و لئن عمیت آثارهم و انقطعت اخبارهم، لقد رجعت فیهم ابصار العبر و سمعت عنهم آذان العقول و تكلموا من غیر جهات النطق، فقالوا: كلحت الوجوه النواضر و خوت الاجساد النواعم و لبسنا اهدام البلی و تكاءدنا ضیق المضجع و توارثنا الوحشه و تهكمت علینا الربوع الصموت، فانمحت محاسن اجسادنا و تنكرت معارف صورنا و طالت فی مساكن الوحشه اقامتنا و لم نجد من كرب فرجا و لا من ضیق متسعا.»

یعنی به چشم دیدند از هلاكتهای سرای آخرت ایشان شدیدتر از آن چیزی كه ترسیده بودند و دیدند از علامات آخرت بزرگتر از آن چیزی كه تصور و اندازه كرده بودند، پس هر یك از دو مقصد و غرض اشقیا و سعدا، كشیده شد از برای ایشان تا به منزلگاه دوزخ و بهشت، پس رسید آن منزلگاه به غایات و به منتهای خوف خائف و رجاء راجی، پس اگر بودند كه گویا شوند به آن هر آینه سست و ضعیف می شدند در صفت آن چیزی كه مشاهده كردند و به چشم دیدند و اگر چه كور شده و دیده نشده است علامات ایشان و منقطع است خبرهای ایشان، هر آینه به تحقیق كه مراجعت كرد در ایشان دیده های عبرتها و شنید از احوال ایشان گوشهای عقلها و سخن گفتند ایشان به زبان حال از غیر راه گفتار زبان، پس گفتند كه عبوس و زشت گشتند صورتهای با رنگ و رونق و به خاك افتادند بدنهای نرم و نازك و پوشیدیم ما (به جای) جامه های تازه كهنه و به مشقت انداخته است ما را تنگی خوابگاه و به ارث بردیم وحشت از یكدیگر را و منهدم گشت بر ما منزلهای خاموش قبور، پس محو گشت نیكوییهای بدنهای ما و بد آینده گشت خوش آیندگی صورتهای ما و دراز كشید در منزلهای وحشتناك درنگ ما و نیافتیم از برای شدت فرجی و از برای نیكی وسعتی.

«فلو مثلتهم بعقلك، او كشف عنهم محجوب الغطاء لك و قد ارتسخت اسماعهم بالهوام

[صفحه 890]

فاستكت و اكتحلت ابصارهم بالتراب فخسفت و تقطعت الالسنه فی افواههم بعد ذلاقتها و همدت القلوب فی صدورهم بعد یقظتها و عاث فی كل جارحه منهم جدید بلی سمجها و سهل طرق الافه الیها مستسلمات فلا اید تدفع و لا قلوب تجزع، لرایت اشجان قلوب و اقذاء عیون، لهم من كل فضاعه صفه حال لاتنتقل و غمره لا تنجلی.»

پس اگر ممثل و مصورسازی تو احوال ایشان را در ذهن تو، یا برداشته شود پوشش پرده از برای تو و حال آنكه رسوخ كرده باشد و فرورفته باشد در گوشهای ایشان حشرات زمین از مور و مار، پس كر گشته باشند و سرمه كشیده باشند چشمهای ایشان به خاك، پس فرورفته باشند در استخوان سر و پاره پاره گشته باشد زبانها در دهنهای ایشان بعد از تیزی و بلاغت آنها و فرومرده باشد دلها در سینه های ایشان بعد بیدار بودن آنها و فساد كرده باشد در هر عضوی از ایشان كهنگی تازه و پوسیدگی كه زشت گردانیده باشد آنها را و آسان كرده باشد راه آفت را به سوی آنها در حالتی كه ایشان باشند گردن نهندگان از برای آفت و بلاها، پس نباشد دستهای یاوری كه دفع كنند آنها را و نه دلهای سوخته كه جزع كنند در آن، هر آینه بعد از آن تصویر و كشف حجاب، خواهی دید اندوهها و دردهای دلهای بسیاری را و خونابه چكیدن چشمهای بیشماری را باشد از برای ایشان از جهت هر شفاعت و رسوایی صفت حالتی كه منتقل نشود و شدت و سختی كه رفع و برطرف نگردد.

«و كم اكلت الارض من عزیز جسد و انیق لون كان فی الدنیا غذی ترف و ربیب شرف! یتغلل بالسرور فی ساعه حزنه و یفزع الی السلوه، ان مصیبه نزلت به، ضنا بغضاره عیشه و شحاحه بلهوه و لعبه، فبینا هو یضحك الی الدنیا و یضحك الیه فی ظل عیش غفول، اذ وطی ء الدهر به حسكه و نقضت الایام قواه و نظرت الیه الحتوف من كتب، فخالطه بث لایعرفه و نجی هم ما كان یجده.»

یعنی و چه بسیار خورد زمین از بدن تازه را و صاحب آب و رنگ خوشاینده را كه بود در دنیا پرورده ی نعمت و پرورش شده ی عزت، در حالتی كه تعلل و نهایت می كرد به شادی در وقت اندوهش و پناه می برد به خوشوقتی اگر مصیبتی نازل می شد به او، از

[صفحه 891]

جهت بخل ورزیدن و تلف نكردن خوشگذرانی خود و لئیم بودن و از دست ندادن شغل لعب و طرب خود. یعنی از جهت شدت اشتغال به عیش و طرب التفاتی نداشت به اندوه و مصیبت، پس در اثنایی كه او خنده می كرد دنیا از فراهم ساختن اسباب طرب به سوی او و در حالتی كه برقرار در آرامگاه خوشگذرانی غافل از آخرت بود، رسید زمانی كه لگدكوب كرد او را زمانه به خار و خاشاك خود و شكست روزگار قوتهای او را و نگاه كرد به سوی او مرگ از نزدیكی، پس آمیخت به او حزن و اندوهی كه نمی شناخت او را و همراز غصه كه نمی یافت او را.

«و تولدت فیه فترات علل آنس ما كان بصحته، ففزع الی ما كان عوده الاطباء فی تسكین الحار بالقار و تحریك البارد بالحار، فلم یطفی ء ببارد الا ثور حراره و لا حرك بحار الا هیج بروده و لا اعتدل بممازج، لتلك الطبائع الا امد منها كل ذات داء، حتی فتر معلله و ذهل ممرضه و تعایا اهله بصفه دائه و خرسوا عن جواب السائلین عنه و تنازعوا دونه شجی خبر یكتمونه، فقائل هو لما به و ممن لهم ایاب عافیته و مصبر لهم علی فقده، یذكرهم اسی الماضین من قبله، فبینا هو كذلك علی جناح من فراق الدنیا و ترك الاحبه، اذ عرض له عارض من غصصه، فتحیرت نوافذ فطنته و یبست رطوبه لسانه، فكم من مهم من جوابه عرفه فعی عن رده و دعاء مولم لقلبه، سمعه فتصام عنه من كبیر كان یعظمه، او صغیر كان یرحمه! و ان للموت لغمرات هی افظع من ان تستغرق بصفه، او تعتدل علی عقول اهل الدنیا.»

یعنی و متولد و حادث گردید در او سستیهای مرضها در حالت مانوس بودن او با صحت خود، پس پناه برد به سوی آن چیزی كه عادت داده بودند او را به آن طبیبان، در فرونشاندن صفراء حار به دواهای بارد و حركت دادن و كم كردن بلغم بارد به دواهای حار، پس فروننشاند به استعمال دوای بارد مگر هیجان و شدت حرارت را و حركت نداد به دوای حار مگر ثوران و زیادتی برودت را و معتدل نگردانید به سبب ممزوج و مخلوط كردن مر آن طبیعتهای حاره و بارده را مگر این كه امداد و كمك كرد از جهت آن طبایع هر عضو صاحب درد را، تا اینكه سست و ضعیف گردید طبیب دفع كننده ی مرضهای او و غافل گردید و فراموش كرد او را پرستار مرض او و خسته و درمانده

[صفحه 892]

گردیدند از جواب پرسندگان احوال او و اختلاف كردند در نزد او در اندوه خبری كه می پوشانیدند آن را اهل او، پس بود كسی كه می گفت كه اوست از برای آن چیزی كه با اوست از مقدرات خدا و بود كسی كه به آرزو می انداخت مر اهلش را به رجوع كردن او و بود كسی كه تسلیت می داد مر ایشان را بر مردنش، در حالتی كه به یاد ایشان می آورد پیروی كردن گذشتگان پیش از او را! پس در اثنایی كه او هم چنان بر شرف مفارقت دنیا و واگذاشتن دوستان بود، رسید زمانی كه ظاهر گشت از برای او عارضه ای از غصه های او، پس حیران گشت زیركیهای نافذه ی او و خشك گشت تری زبان او، پس چه بسیار از اهتمام كننده ی در جواب گفتنش بود كه شناخت او را، پس عاجز گشت از جواب گفتن او و چه بسیار از ندا كردن درد رساننده ی مر دل او بود كه شنید آن را، پس گنگ گشت از جواب آن، بود آن ندا از بزرگی كه بود تعظیم می كرد او را مانند پدر، یا كوچكی كه مهربانی می كرد با او مانند اولاد و به تحقیق كه از برای مرگ هر آینه سختیها است كه آنها دشوارترند از اینكه فروگرفته شوند به وصف كردن و بیان كردن تا اینكه راست آید شرح آن بر عقلهای اهل دنیا.

[صفحه 893]


صفحه 887، 888، 889، 890، 891، 892، 893.